امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۷۹

۱

جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر

کز خوبرویان جهان با کس نمانی، ای پسر

۲

دل می برد رفتار تو، خون می کند گفتار تو

حیرانم اندر کار تو بر چه سانی، ای پسر

۳

زرین کمر بالای سر جعدی فروتر از کمر

ره می روی وز جعدتر جان می فشانی، ای پسر

۴

کشتی، اگر دل برکنی، مردم اگر دور افگنی

زیرا که هم جان منی، هم زندگانی، ای پسر

۵

گر هیچ رویی چون سمن، ز آیینه بینی یک سخن

چون تو به روی خویشتن حیران، نمانی ای پسر

۶

بهر چو تو مردافگنی، کردم فدا جان و تنی

گر چه تو قدر چون منی هرگز ندانی، ای پسر

۷

چون نیست صبر از روی تو، هر ساعتی بر بوی تو

چون سگ دوم در کوی تو، گر چه نخوانی، ای پسر

۸

آزرده جانی را مکش، بی خان و مانی را مکش

مسکین جوانی را مکش، تو هم جوانی، ای پسر

۹

خسرو درین بیچارگی دارد سر آوارگی

در کار او یکبارگی نامهربانی، ای پسر

تصاویر و صوت

نظرات