امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۰۸۵

۱

ای ز چون تو بت شده، صد پارسا زنار دار

آفتابی، روی ما در قبله دیدار دار

۲

چون غم و اندوه خالت را فراوان پیشوا

در بلا و فتنه چشمت را هزاران کار دار

۳

رشکم آید ز آنچه غمهایت، دگر یاران خورند

آن همه یک جا کن و پیش من غمخوار دار

۴

ناوکی زن بر دلم کز زحمت خود وا رهم

خویش را بهر دلم یک دم درین پیکار دار

۵

درد دل چون از تو یادم می دهد، مرهم مکن

بر دگر دلها در آویز و دلم افگار دار

۶

من نه آن یارم که دارم پیش تو خود را عزیز

راضیم، خواهی عزیزم دار و خواهی خوار دار

۷

از چو تو هندوی کافر کیش گل چهره ست دنگ

گل به هندستان بود چون برهمن زنار دار

۸

رنگ می آرد کف پایت ز خون چشم من

یک دمی پا را بر این دو دیده خونبار دار

۹

چند گویی نیست بیهوشی مشتاقان زمن

می توانی، خسرو بیچاره را هشیار دار

تصاویر و صوت

نظرات