
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۱۵
۱
فزون شد عشق جانان روز تا روز
کجا زین پس شب ما و کجا روز
۲
ز بیهوشی ندانم روز و شب را
شبم گویی یکی گشته ست با روز
۳
دل است این، هیچ پیدا نیست، با خون
شب است این، هیچ پیدا نیست، یا روز؟
۴
چه خفتی؟ خیز، ای مرغ سحر خیز
ترا روزی همی باید، مرا روز
۵
مگو، جانا، که روزی بر تو آیم
ندارد چون شب اندوه ما روز
۶
تو خوش خفته به خواب ناز تا صبح
مرا بیدار باید بود تا روز
۷
چه عیش است این که خسرو را به هجرت
شود هر شب به زاری و دعا روز
تصاویر و صوت

نظرات