امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۱۵۹

۱

دوش ما بودیم و جام باده و مهتاب خوش

وان پسر مهمان و عشرت را همه اسباب خوش

۲

سوی لب می برد جام وانگبین می گشت می

بس که می را چاشنی می داد زان جلاب خوش

۳

از خم ابرو سخن می گفت آن خورشید رو

من نماز چاشت می کردم در آن محراب خوش

۴

گفتم امشب خرم و خوش دیدمت در خواب، گفت

پاسبان خفته نباید، گر چه بیند خواب خوش

۵

خواب بود آن یا خیال، آخر کجا شد آن نشاط؟

از لب و روی و شراب و خلوت و مهتاب خوش

۶

بر لبش تا سرخ کردم دیده، پر خون ماند چشم

جوشش خون را فرو نشاند از لب عناب خوش

۷

خسروا، خوش خوش ز دیده خون نابی می خوری

تا منم از چشم خود هرگز نخوردم آب خوش

تصاویر و صوت

نظرات