
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۷۳
۱
مستی گرفت شیوه آن چشم پر خمارش
شد ختم جان فزایی بر لعل آبدارش
۲
تا باغ حسن گیرد نزهت، قضا نهاده
سروی ز قامت او بر طرف جویبارش
۳
افزود مهرش آندم دل را که بی حجابی
بنمود روی تابان خورشید سایه دارش
۴
آوازه بت حسن بنشست بی توقف
ناگاه چون بر آمد از روم و زنگبارش
۵
از شب اثر نماند، از شام چون بیاید
از شش جهات گیتی از ماه پنج و چارش
۶
بکشا ز قفل یاقوت آن درج زر به خنده
کارم روان ز دیده گوهر بسی نثارش
۷
خونریز تیر غمزش زان روی شد که دارد
در نیم روز مسکن چشم سیاه کارش
۸
ظلمش گذشت از حد زان قصه غصه کردم
تا داد من ستاند ثانی شهریارش
۹
تا قافیه است باقی راند کلام خسرو
لیکن طریق احسن اینجاست اختصارش
نظرات