
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۰۳
۱
من کشته روی یار خویشم
در مانده روزگار خویشم
۲
زین غم که به کس نمی توان گفت
شبهاست که غمگسار خویشم
۳
در خون خود ار نباشمت یار
پس یار تویی که یار خویشم
۴
ساقی، بده آن قدح مرا، زانک
من سوخته خمار خویشم
۵
یاران چو قرار و صبر جویند
از من نه که برقرار خویشم
۶
ای ناصح من که می دهی پند
می گوی که من به کار خویشم
۷
گویند که، خسروا، چه نالی؟
من فاخته بهار خویشم
تصاویر و صوت

نظرات