امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۳۱۸

۱

باز آمد آن وقتی که من از گریه در خون اوفتم

دامان عصمت بردرم، وز پرده بیرون اوفتم

۲

غمهای خود گویم که آن همدرد را باور شود

گر من به محشر ناگهان پهلوی مجنون اوفتم

۳

سیاره دولت مرا، گر پایه بر گردون برد

بهر زمین بوس درت از اوج گردون اوفتم

۴

چون قرعه گردم هر شبی پهلو به پهلو تا مگر

وقتی به زیر پای تو زین فال میمون اوفتم

۵

این گریه گویی روغن است از بهر سوزاک دلم

کافزون شود شعله مرا، گر خود به جیحون اوفتم

۶

خواب اجل می آیدم، لابد همی آید، چو من

بر بالش غم سر نهم بر بستر خون اوفتم

۷

در محنت آباد دلم، خسرو، نمی گنجد غمش

فرهادوار اکنون مگر در کوه و هامون اوفتم

تصاویر و صوت

نظرات