
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست
به هر سو بویی از مشک ختا خاست
۲
بلای خفته سر برداشت، گویی
مرا مویی کزان زلف دو تا خاست
۳
گریبان می درم هر صبح چون گل
همه رسوایی من از صبا خاست
۴
نظرها از زکوة حسن می داد
ز هم افتاد کز هر سو گدا خاست
۵
متاع عقل و جان و دل همه سوخت
من این آتش ندانم کز کجا خاست
۶
تو تار زلف بستی بند در بند
ز هر بندی مرا دردی جدا خاست
۷
امیدم بود کز دستش برم جان
ولیکن خط مشکینش بلا خاست
۸
کنون ما و لب لعل و خط سبز
که تقوی را رقم از کار ما خاست
۹
تماشا را بیا زین سوی باری
کنون کز گریه خسرو گیا خاست
تصاویر و صوت

نظرات