امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۵۲۷

۱

از همچو تویی برید نتوان

بر تو دگری گزید نتوان

۲

تا چند کشم جفایت آخر

محنت همه عمر دید نتوان

۳

زین پس من و جور عشق و تسلیم

کز آمده سر کشید نتوان

۴

غم سینه بسوخت، چون توان کرد؟

خود پرده خود درید نتوان

۵

یاران عزیز، پند گویند

گویند، ولی شنید نتوان

۶

من کز پی خواریم چه تدبیر؟

عزت به درم خرید نتوان

۷

بی یاری بخت کام دل نیست

بی پر به هوا پرید نتوان

۸

ایوان مراد بس بلند است

آنجا به هوس رسید نتوان

۹

این شربت عاشقیست خسرو

بی خون جگر چشید نتوان

تصاویر و صوت

نظرات