امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۵۵۰

۱

آخر، ای خود بین من، روزی به غمخواری ببین

از گرفتاری بپرس و در گرفتاری ببین

۲

اینک اینک بر سر کوی تو زارم می کشند

گر ز کشتن باز نستانیم بازاری ببین

۳

چون نخواهی دید آن خونریز را، ای دیده، بیش

باری این ساعت که در قتل است بسیاری ببین

۴

نیست همدردی که گویم حال خود را، ای صبا

بلبلی نالنده تر از من به گلزاری ببین

۵

وصل خاصان راست، من زایشان نیم، ای بخت بد

بهر من اندازه ادبار من کاری ببین

۶

بلبلا، امروز من در گلستانم، گل مجوی

از جگر پر کاله ای بر نوک هر خاری ببین

۷

ای دل، آخر می بباید داشت، پاس کار خویش

خسرو ار گم شد، سگی دیگر به بازاری ببین

تصاویر و صوت

نظرات