
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۶۰۸
۱
چه کنم کز دل من آن صنم آید بیرون
با دل از سلسله خم به خم آید بیرون
۲
آخر، ای آه درون مانده، دمی بیرون رو
مگر از دل قدری دود غم آید بیرون
۳
مژه تست چو پیکان کج اندر جگرم
بکشم، لیکن با جان بهم آید بیرون
۴
جان رود، لیک دم مهر و وفایت گردد
آخر این روز که از سینه ام آید بیرون
۵
من و رسوایی جاوید که عشق تو بلاست
هر که افتاد درین فتنه، کم آید بیرون
۶
گر معمای خطت را به خرد برخوانند
قصه بیدلی از هر رقم آید بیرون
۷
چنگ را ماند خسرو که زند چون ره عشق
ناله از هر رگ او زیر و بم آید بیرون
نظرات