امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۶۲۳

۱

از خانه دشمن خاست دل، فریاد کردن چون توان؟

بی صبرم از بی خان و مان، بر باد کردن چون توان؟

۲

ای دوست، چندین غم مخور بهر خرابی دلم

تا دولت خوبان بود، آباد کردن چون توان؟

۳

هر چند کوشیدم به جان دل بازماندن از بتان

شاگرد ما زد دوست را، استاد کردن چون توان؟

۴

گفتم «دلم آزاد کن » گفتا «به بازی بستدم »

زینسان گران داده بها، آزاد کردن چون توان؟

۵

غمزه زنان آن شوخ و من خاموش و حیران در رهش

سلطان چو خود خنجر کشد، فریاد کردن چون توان؟

۶

گفتی که از جان یاد کن، از من چه حیران مانده ای؟

آنجا که حاضر تو شوی، در یاد کردن چون توان؟

۷

هجران کشیده تیغ کین، تو، سست پیمان، دل دهی

بر اعتماد چون تویی، دل شاد کردن چون توان؟

۸

من خودکشم جورت، ولی تو خود بگویی بی وفا

چندین به روی دوستان بیدار کردن چون توان؟

۹

خسرو ز دل غرقه به خون یاران به تیمار منش

در روز طوفان خانه را بنیاد کردن چون توان؟

تصاویر و صوت

نظرات