
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۷۴۳
۱
ماییم و مجلس می خوبی سه چار ساده
من در میانه پیری دین را به باد داده
۲
مجلس میان بستان گل با صبا به بازی
نرگس به ناز خفته، سرو سهی ستاده
۳
خوبان به باده خوردن، من جرعه نوش مجلس
هر جرعه ای که خورده سر بر زمین نهاده
۴
من بی خبر ز ساقی وز چشم من به مجلس
چون جرعه های مستان خون خور بجای باده
۵
ساقی، چو من ز باده مست و خراب میرم
بفرست خشت گورم، بستان سفال باده
۶
سیراب خونست دایم زان می زند به سرخی
آن سبزه کت برآید گرد لبان ساده
۷
مویت به زلف در هم نه خاسته نه خفته
چشمت به خواب مستی نی بسته نی گشاده
۸
زان دم که دید خلقی مستانه خفت و خیزش
ما جاء کل شی رأسا علی بناده
۹
چون راست است آخر با تو طریق خسرو
او نامراد مسکین تو شوخ خود مراده
نظرات