امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۵۴

۱

چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده

ربوده جان ز من و کالبد رها کرده

۲

پناه سوزش بیچارگان شده زلفت

که در کناره خورشید تکیه جا کرده

۳

کلاه تو که شده کج ز باد رعنایی

هزار پیرهن عاشقان قبا کرده

۴

به یک خدنگ که بگشاد نرگس مستت

دلم ز سینه و جانم ز تن رها کرده

۵

تو هیچگاه ندیدی مرا به چشم نکو

منت نهان ز پی چشم بد دعا کرده

۶

خیالت آمده هر دم به پرسش دل من

دوید اشک منش پیش، مرحبا کرده

۷

سپیده دم تو به خواب و مرا بکشته ز رشک

مراغه ها که به گرد رخت صبا کرده

۸

چو شکر دیدن رویت ندیده ام هجران

به نانمودن رویت مرا سزا کرده

۹

عقوبتی که به شبهای هجر دید دلم

ستارگان را بر خویشتن گوا کرده

۱۰

خیال تو که ازو غرق خون شدم هر چند

میان خون دل خسرو آشنا کرده

تصاویر و صوت

نظرات