
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۷۹۵
۱
چون می نرسد دست به پایی که تو داری
کم زانکه شوم خاک سرایی که تو داری
۲
بازند جهان را به یکی داو، بنازند
من هر دو ببازم به دغایی که تو داری
۳
زنهار نجویی دلِ آزردهی ما را
ای بادِ صبا، گشت به جایی که تو داری
۴
گر بد نکنی دل، تنِ تو تن نتوان گفت
جانی ست نهان زیرِ قبایی که تو داری
۵
افسوس بُوَد جورِ تو بر هر دل و جانی
من دانم و من، قدرِ جفایی که تو داری
۶
صد خرقهی صوفی به خرابات گرو کرد
آن نرگسِ مخمورِ بلایی که تو داری
۷
رنجه مشو ای زاهدِ نیک، از پی من، زآنک
دل باز نیاید به دعایی که تو داری
۸
خسرو به زبان توبه و در دل می و شاهد
احسنت از این صدق و صفایی که تو داری
نظرات