
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۳۲
۱
ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی
چند به شوخی و خوشی گِرد هلاک من تنی
۲
وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم
خوب نهای تو آفتی، دوست نهای، تو دشمنی
۳
بهر خدای دست را پیش از آستین مکش
زانکه زبان بری تو از ریزش خون چون منی
۴
می بخور و به دامنم پاک بکن دهان و لب
تا نکنم از این سپس دعوی پاکدامنی
۵
دعوی مهر وآنگهی بر دل خسته رخنهها
ریش منست آخر این، چند نمک پراگنی
۶
در گذر براق تو خاک شد استخوان من
منتظر عنایتم، گر نظری در افگنی
۷
ای که سوار میروی ترکش ناز بر کمر
زین چه که غمزه میزنی، تیر چرا نمیزنی؟
۸
دل که بسوخت در غمت، طعنه چه میزنی دگر؟
شیشهٔ نازک مرا سنگ مزن که بشکنی
۹
کبر تو ار چه میکشم، زانکه لطیف و دلکشی
خوب نیاید، ای پسر، از چو تویی فروتنی
۱۰
خسروِ خسته پیش ازین داشت رُعونتی به سر
چون به ریاضت غمت جمله ببُرد توسنی؟
نظرات
حسین رضائی