
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۰۵
۱
ز من برگشته ای، جانا، ندانم با که می سازی؟
حدیث ما نمی پرسی، که داند با که همرازی؟
۲
کلاه اندازد از سر گاه دیدن قامت خوبان
تو سر می افگنی، جانا، مکن چندین سرافرازی
۳
نوازش می کنی و جان برون می آید از حسرت
توانی مردمی کردن که چشمی بر من اندازی
۴
دلم گر کافری ورزید گریه چیست، ای دیده؟
چو نتوانم که بستانم، مکن بیهوده غمازی
۵
مرا بر جان رسیده زخم و او مشغول ناز خود
شکاری می طپد در خون و ترک مست در بازی
۶
بقای شمع باد، ار صد هزاران چون تو می میرد
ایا پروانه مقبل که بر آتش به پروازی
۷
چو جانان کرد جا در دل، تورو، ای جان بی حاصل
که با سلطان به یک خانه گدایی را چه انبازی؟
۸
ز درد آگه نه ای، ای پارسا، زان می دهی پندم
اگر چون من شوی بی دل، بدین گفتن نپردازی
۹
چه درد سر دهی، خسرو، ز گفت و گوی خویش او را
چه نالی اندران بستان، نه بس مرغ خوش آوازی؟
نظرات