
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۲۵
۱
زهی رویت شکفته لاله زاری
در حسن ترا گل پرده داری
۲
رخت را بهتر از مه می شمارم
وزین بهتر نمی دانم شماری
۳
درخت صندل آمد قامت تو
که می پیچد در او زلفت چو ماری
۴
روان کردی سمند کامران را
نترسیدی که برخیزد غباری
۵
به دنبالت روان شد آب چشمم
که ریزد بر سر راهت نثاری
۶
چو خود رفتی به تسکین دل من
خیال خویش را بفرست باری
۷
بخواهم یادگاری از تو، لیکن
خیال است اینکه بدهی یادگاری
۸
دلم یک چند بود اندر پس کار
فراقت باز پیش آورد کاری
۹
گلی نشکفته بختم را ز وصلت
ز غم هر موی بر تن گشت خاری
۱۰
ز شاخ وصل چون برگی ندارم
بخواهم از جناب شاه باری
۱۱
ز بحر نظم خسرو در نثارت
کشد هر لحظه در شاهسواری
نظرات