
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۵۰
۱
یک ره بکن ز غمزه خونین اشارتی
کافتد ز فتنه در همه آفاق غارتی
۲
چندین به شهر دزدی دلها کجا شود؟
در دیده گر ز چشم تو نبود اشارتی
۳
آن را که می کشی، به ازین نیست خونبهاش
از سر کنیش زنده، گر آیی زیارتی
۴
گر بی رخت عمارت عمرم کند سپهر
بادا خراب، یارب ازینسان عمارتی
۵
گویند دوست وعده به شمشیر می کند
آن بخت کو که یابم از ایشان بشارتی
۶
من وصف آن جمال چگونه کنم که هیچ
فیروزمند نیست بر آنم عبارتی
۷
عشق آتش است، خسرو، اگر سوزدت مرنج
دانی که آتشی نبود بی حرارتی
نظرات