امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۹۷۷

۱

ای غنچه را بر بسته لب، شکل و دهان چون تویی

چون لاله خون کرده دلم سرو روان چون تویی

۲

روزی من دیوانه وش، بر باد خواهم داد جان

دست تظلم در زده اندر عنان چون تویی

۳

گفتی ز من سر می کشی، آخر به گردن چون نهد

آن سر که برگیرد کسی از آستان چون تویی

۴

تو چست می بندی کمر وز ترس جانم می رود

کآزرده گردد ناگهان نازک میان چون تویی

۵

آن دل که رفت از دست من، گفتی ندانم تا چه شد؟

من صد گمان بد برم، او میهمان چون تویی

۶

گر شب روم در کوی تو، عفوی که گستاخی بود

بیداری چون من سگی با پاسبان چون تویی

۷

سر در جهان خواهم نهاد از دست تو تا چند گه

باری نبینم نشنوم نام و نشان چون تویی

۸

از عشق گویندم حذر، هست ار همه جان را خطر

من عشق خوبان کم کنم خاصه از آن چون تویی

۹

گر هر زبان خسرو بود کآید بر آن لب ذکر او

یعنی که نام چون منی پس بر زبان چون تویی

تصاویر و صوت

نظرات