
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۱
۱
این چه روزست اینکه یار از در درآمد مر مرا
وه چه کار است اینکه از جانان برآمد مر مرا
۲
این چه بویست اینکه جا اندر دماغ جان گرفت
این چه روزست اینکه در چشم تر آمد مر مرا
۳
از گلستان وفا برخاست بادی ناگهان
مشک در بالین و گل در بستر آمد مر مرا
۴
ناگهان آمد چو آب زندگانی بر سرم
زنده امروزم که آب اندر سر آمد مر مرا
۵
گردنم می خواست تا در چنبر آرد زلف تو
اینک اینک گردان اندر چنبر آمد مر مرا
۶
گو برو ساقی که جان از روی جانان مست شد
گو قدح بشکن که می در ساغر آمد مر مرا
۷
گر کسی را در جهان از طلعت دیدار خویش
طالعی آمد نکو نیکوتر آمد مر مرا
۸
خسروم گر خود سلیمانی کنم دعوی رواست
کافتاب رفته بار دیگر آمد مر مرا
تصاویر و صوت

نظرات