امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۲۱۷

۱

برگ ریز آمد و برگ گل و گلزار برفت

سرخ رویی رخ لاله و گلنار برفت

۲

سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت

گو، برو، از بر من این همه، چون یار برفت

۳

نزد من باد خزان دوش غبار آلوده

آمد و گفت که سرو تو ز گلزار برفت

۴

خواستم تا بروم در طلب رفته خویش

یادم آمد رخ او، پای من از کار برفت

۵

در دوید اشک چو باز آمدن خویش ندید

دل بینداخت هم اندر ره و خونبار رفت

۶

خون دل گر چه که بسیار برفت، اندک ماند

صبر هر چند که بود اندک، بسیار برفت

۷

باد خاری ز ره گلرخ من می آورد

جانم آویخت دران خار و گرفتار برفت

۸

هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جو جو

اندر این غارت غم، جمله به یک بار برفت

۹

گله کرد آن بت شیرین ز بر خسرو جست

خله کرد آن گل نسرین زبر خار برفت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۱/۰۵ - ۰۰:۵۵:۵۷
برگ در جایگاه فاعل زیر امده و گلها با اراده رفتند و باد خزان مانند موجود اگاهی امده است شاعر طبیعت را جان دار میدیده است که استاد هانری کربن روشنگریهای فراو ان در ارض الملکوت راجع به این جاندارنمایی طبیعت دارد و از شاعری عارف و ألمانی به نام فخنرنام اورده و او را با دانایان ما بر سنجیده و یکی گرفته است