
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۳۶
۱
رخ تو رشته زلف از برای آن آویخت
که آفتاب بدان رشته می توان آویخت
۲
روان شدی و مرا از میان همچون موی
به آشکار ببستی و در نهان آویخت
۳
چه کرد پیش رخت گل که گل فروش او را
به دست خود به گلو بسته ریسمان آویخت
۴
دلم چو رشته قندیل از آتش رخ خویش
بسوختی و به محراب ابروان آویخت
۵
بماند تا به قیامت به موی آویزان
کسی که یک سر مویی در آن میان آویخت
۶
عنان گشاده به دنباله تو آب دو چشم
دو دسته مردمک دیده در عنان آویخت
۷
دلم ز دیده برون شد، بماند در مژگان
گزیر کرد ز باران به ناودان آویخت
۸
ز چشم و ابروی او گوشه گیر شو، خسرو
ز ترک مست حذر به چو در کمان آویخت
نظرات
محمد.ک