
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۶۴
۱
ترک مستم که قصد ایمان داشت
چشم او میل غارت جان داشت
۲
خون من چون شراب می جوشد
وز دلم هم کباب بریان داشت
۳
دیده در می فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت
۴
در باغ بهشت بگشادند
باد گویی کلید رضوان داشت
۵
غنچه دیدم که از نسیم صبا
همچو من دست در گریبان داشت
۶
رازم از پرده برملا افتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت
۷
خسروا، ترک جان بباید گفت
که به یک دل دو دوست نتوان داشت
نظرات