
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۹۵
۱
با این جمال روی صنم دیدنم خطاست
کایینه مراد نه بهر جمال ماست
۲
درویش بین به کلبه خود می برد هوس
زان شمع کش ملایکه پروانه ضیاست
۳
عقل است و لاف صبر یکی پرده برفگن
تا بنگری که فایده عقل تا کجاست
۴
چشمش برون کشم ز سرش آنکه بیندت
صدق است این مثل که گدا دشمن گداست
۵
هر کس ز باد بوی تو جوید، من آن نیم
ما را همین بس است که این باد از آن هواست
۶
رویم به قبله و دل گمره به سوی بت
باری چرا کنیم نمازی که نارواست
۷
شبهای خویش روز کنم ز آه شب فروز
بد روز چون منی که بدین روز مبتلاست
۸
ضایع مکن دعای خود، ای پارسای وقت
در حق بیدلی که نه در خورد این دعاست
۹
خسرو، منال بهر دل گم شده به درد
کالاش کن ملال که درد تو آشناست
نظرات