امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۴۵۶

۱

زهی از درد خود یک چشم را بینم نمی بیند

که هیچ آن سهل گیر بی وفا را غم نمی بیند

۲

چنین کز خواب او هر شب پریشانست چندین دل

خدایا، هرگز او خواب پریشان کم نمی بیند

۳

نمی خواهد رهی روی تو بیند از جفا، جانا

ولی دیوانه می گردد، گرت یک دم نمی بیند

۴

بگویش تا بپرهیزد ز آه سرد مشتاقان

رقیب آن زلف را کز خود پریشان هم نمی بیند

۵

سخنهای تو در دل ماند ما را، پاس آنست این

که شبها رفت و کس را چشم بر هم هم نمی بیند

۶

من مسکین غلام عشقم، ای عقل، از سرم بگذر

که این سلطان ترا در کار خود محرم نمی بیند

۷

ز بی سنگی به خشت گور شد، کارم، هنوز ای دل

بنا و عهد و پیمان ترا محکم نمی بیند

۸

اگر بینی که خسرو نیم کشته گشت از چشمت

ز بیم جان در آن گیسوی خم در خم نمی بیند

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۱۷۵

نظرات