
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۵۲۷
۱
آن را که غمی باشد و گفتن نتواند
شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند
۲
از ما بشنو قصه ما، ورنه چه حاصل؟
پیغام که باد آرد و گفتن نتواند
۳
بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم
بی باد صبا غنچه شگفتن نتواند
۴
از اشک زدم آب همه کوی تو تا باد
خاشاک سر کوی تو رفتن نتواند
۵
شوریده تواند که کند ترک سر خویش
ترک سر کوی تو گرفتن نتواند
۶
اندر دل ما عکس رخ خوب تو پیداست
زآیینه کسی چهره نهفتن نتواند
۷
جوینده چه سهل است که بر خود نکند سهل
فرهاد چو خسرو ره رفتن نتواند
نظرات