
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۵۲۸
۱
من سرو ندیدم که به بالای تو ماند
بالای تو سروی ست که گل می شکفاند
۲
بگذار که این عاشق دلسوخته بی تو
یک لحظه نماند که به یک جای نماند
۳
ترسم که به کام دل دشمن بنشینم
با آنکه فلک با تو به کامم بنشاند
۴
فریاد که از تشنگیم جان به لب آمد
کس نیست که آبی به لب تشنه رساند
۵
فریاد که بیداد ز حد بردی و از تو
فریادرسی نیست که دادم بستاند
۶
دیوانه در سلسله، گر بوی تو یابد
دیوانه شود، سلسله در هم گسلاند
۷
وقت است که بیدار شود دیده بختم
وز چنگ غم و درد و عذابم برهاند
۸
آسان شود این مشکل درویش تو امشب
کاحوال جهان جمله به یک حال نماند
۹
ما بنده خسرو که به سختی بنهد دل
هم عاقبتش بخت به مقصود رساند
نظرات