
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۵۴۶
۱
به ملک فتنه تا زلفش علم شد
ز جانها عارض او را حشم شد
۲
فرشته گر گناهی می نوشتی
رخت چون دید مرفوع القلم شد
۳
ز خاموشی بخواهی کشت ما را
دو لعلت بهر جان ما بهم شد
۴
نشین یکدم که یابد نیم عمری
گرفتاری که عمر او دو دم شد
۵
نمی دیدی به من، ار ننگ دیدی
مرنج ار زین قدر قدر تو کم شد
۶
کسی بدروزی خسرو شناسد
که او درمانده شبهای غم شد
نظرات