
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۲۴
۱
هر که چو تو به نیکویی آفت عقل و جان بود
خون هزار بی گنه ریزد و جای آن بود
۲
ماند زبان و دل بشد از غم تو مرا و خود
عاشق خسته تا بود بیدل و بی زبان بود
۳
تو به کمین آنکه من کشته شوم به کوی تو
من به دعای آنکه تا عمر تو جاودان بود
۴
تو به عتاب حاضری، چون به منت نظر فتد
من به قصاص راضیم، گر ز توام امان بود
۵
من ز عتاب چشم تو بد نکنم که در جهان
تندی و خشم و بدخویی عادت نیکوان بود
۶
در سر و کار عاشقی، هر که نباخت خان و مان
عاشق دوست نیست او، عاشق خان و مان بود
۷
دولت اگر نمی کند سوی من گدا گذر
تو گذری کن این طرف دولت من همان بود
۸
چون تو به باغ بگذری گل نرسد به بوی تو
لیک رسد به قامتت، سرو اگر روان بود
۹
زلف گذشت بر لبت تیره شدی به روی من
بوسه کسی اگر زند، سوی منت گمان بود
۱۰
خسرو خسته را چو جان در سر و کار عشق شد
بوسه مضایقه مکن، تاش به جای جان بود
تصاویر و صوت

نظرات