
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۲۹
۱
چند گاهی دگر ار چشم تو در ناز بماند
ای بسا دل که در آن طره طناز بماند
۲
کعبتینی تو که غلتانی ازان چشم مقامر
ای بسا سیل کز آن چشم روان باز بماند
۳
خاتم اندر دهن انگشت بگیرد ز دهانت
ور دهانش ار کشی انگشت دهان باز بماند
۴
روی تو دیدم و خط دود رسانید به چشمت
ترسم آن دود به دنباله غماز بماند
۵
زر ندارم ز پی وصل، تنی دارم چون زر
لیکن آن تیر به دندان به ته گاز بماند
۶
ناز کم کن که نکویی به کسی دیر نماند
زشت باشد که نکویی برود ناز بماند
۷
دل خسرو به جفا سوختی و راز برون شد
پرده دل چو بسوزد ز کجا راز بماند؟
تصاویر و صوت

نظرات