
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۶۸۴
۱
یار ما را دل ز دست عاشقی صد پاره شد
باز عقل از خان و مان خویشتن آواره شد
۲
این دل صد پاره کش پیوندها کردم به صبر
آن همه پیوندهایش بار دیگر پاره شد
۳
پاره پاره گشت سر تا پا دل پر آتشم
از برای سوزش من بین چه آتشپاره شد؟
۴
ماه من، بی تو چو شب تاریک شد چشم رهی
واندر این شب قطره های چشم من سیاره شد
۵
چشم را گفتم که در خوبان مبین، نشنید هیچ
تا گرفتار یکی مردم کش خونخواره شد
۶
دی رهی دید آن پری را و ز سر دیوانه شد
وز سر دیوانگی در پیش آن عیاره شد
۷
دید چون دیوانگی من، بزد بر سینه سنگ
سختی دل بین که بستد سنگ و در نظاره شد
۸
تا به کوه و دشت نفتد همچو فرهاد از غمت
چاره خسرو بکن کز دست تو بیچاره شد
نظرات
کاظم ایاصوفی