
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۷۰۹
۱
زلف گرد زنخش دوش که گمره شده بود
ای بسا تشنه کزان رشته فرا چه شده بود
۲
غم زهر سوی در آمد که ز آمد شد باد
دل ویران مرا هر طرفی ره شده بود
۳
هم دران روز دلم زد که به ملک حسنش
فتنه جاسوس و بلا حاجب درگه شده بود
۴
عاقبت یار همان کرد که ترسیدم از آن
پیش ازین گوی که از جان من آگه شده بود
۵
تاکنون از پی امید کشیدم، ورنه
کارم از دولت هجرانت همانگه شده بود
۶
گر چه در غیبت دل جور بسی بردم، لیک
باری آن دشمنم المنت لله شده بود
۷
آفتی بود جمالش که دلم برد، آری
خسرو از خویش نه دیوانه و ابله شده بود
نظرات