
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۶۸
۱
دل ز نادیدنت به جان نشود
اگرم هوش بیش از آن نشود
۲
مخرام اینچنین به نازکه تا
خلق را جان و دل زیان نشود
۳
دیده را خاک پات روشن شد
نور بر دیده ها گران نشود
۴
تو چسان می رباییم، باری
تن مرده به حیله جان نشود
۵
مرغکت، بیند ار به باغ روی
پیش هرگز به آشیان نشود
۶
عشق پشتم شکست و کیش گراینست
تیر خسرو چرا کمان نشود؟
نظرات