
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۹۸۰
۱
شب که بادم ز سوی یار آمد
مست گشتم که بوی یار آمد
۲
بو که بر جان زنده ره از بادم
بو که باد روی یار آمد
۳
آب چشمم دوید از سر جان
پای کوبان به سوی یار آمد
۴
گریه خویش، گریه دگر است
کاب رفته به جوی یار آمد
۵
می کنم یاد و می خورم حسرت
هر چه خوردم ز جوی یار آمد
۶
نیک نبود که بد کنم دل، اگر
بد ز روی نکوی یار آمد؟
۷
خویش را نیز کرد گم خسرو
جستن دل که سوی یار آمد
تصاویر و صوت


نظرات