
کوهی
شمارهٔ ۱۶۶
۱
هر که شد کشتهٔ شهوت نشود زندهٔ عشق
نرسد هیچ بوی دولت پایندهٔ عشق
۲
عاشق آن است که او شهوت خود را بکشد
تا چه خورشید شود زنده و تابندهٔ عشق
۳
چشم حقبین به جز از وجه خدا هیچ ندید
هر که را داد خدا دیدهٔ بینندهٔ عشق
۴
دیده بر دور ز شهوت بگشا چشم خیال
بر حذر باش تو از غیرت پایندهٔ عشق
۵
شهوت و خواب و خورش قسم بهایم آمد
روح یک جانب از اینهاست چو شد بندهٔ عشق
۶
جمع چون خال به کنج لب خوبان نشود
دل که چون زلف بتان نیست پراکندهٔ عشق
۷
کوهی از شمع رخ یار چو پروانه بسوز
تا نگویند تو را عاشقِ ترسندهٔ عشق
نظرات
موسی عبداللهی