کوهی

کوهی

شمارهٔ ۴۰

۱

تا چو عکس چشم آن مه روشنی عین ماست

خط و خال او سواد الوجه فی الدارین ماست

۲

و هو معکم گفت ایدل چشم جان را برگشای

تا نپنداری که آن جان جهان از ما جداست

۳

جمله ذرات انا الحق گوی چون منصور دان

در زمین و آسمان پیوسته این صوت و صداست

۴

هر دو عالم سایه سر سرفراز من است

چند چون قمری توان گفتن که کوکو در کجاست

۵

اعتبارات و تعینها حجاب راه نیست

هست این‌ها نیستی پیوسته هستی خداست

۶

کل شی هالک الا وجهه دانی که چیست

یعنی جز هستی ذات پاک او دیگر فناست

۷

آدمی دید است گر تو آدمی روشن ببین

آن حقیقت را که می‌جویند نور دیده‌هاست

۸

حق الست و ربکم گفت و بلی گفتیم ما

زان بلی جان‌های مشتاقان او اندر بلاست

۹

شیئی لله دارم از خورشید روی او چو ماه

وقت انعام است کوهی زانکه شاهم پیشواست

تصاویر و صوت

نظرات