کوهی

کوهی

شمارهٔ ۵۷

۱

دوش در میخانه ما رفتیم مست و می پرست

گرد استقبال ساقی ساغری پر می بدست

۲

در سجود افتاد جانم پیش روی خویشتن

خنده زد ساقی که ای دیوانه روز الست

۳

ساغری پر کرد و گفت ای مست هشیاری هنوز

در کشیدن از کفش روحم ز ننگو نام رست

۴

نحن اقرب خواند آن حضرت دل خود را بدید

جان مجرد شد ز تن در قرب او ادنی نشست

۵

مجلس حق دیده صف حق تعالی پیش پس

روی ساقی بود چون خورشید در بالا و پست

۶

گفت ساقی دم مزن در آینه در کش شراب

دم نزد ساقی از این رو پردلان مشمار مست

۷

پرتو نور تجلی طوی موسی را بسوخت

آتش دل شعله زد نور تجلی را بسوخت

۸

آه آتش بار عالم سوز ما در نیم شب

شعله زد از سینه و فردوس اعلی را بسوخت

۹

در اشکم شد یتیم و آتشین در طفلیت

امهات سفلی و آباء علوی را بسوخت

۱۰

نقش میبستم که در معنی به بینم صورتش

پرتو شمع رخش دعوی و معنی را بسوخت

۱۱

زلف زنار تو را زاهد چو دید از صومعه

عاشق زنار کشت و زهد و تقوی را بسوخت

۱۲

مفتی صد ساله را شوق رخت در مدرسه

آتشی زد آنچنان کو درس و فتوی را بسوخت

۱۳

بت پرستی کرد کوهی سالها در سومنات

مهر رویت سومنات و لات و عزی را بسوخت

تصاویر و صوت

نظرات