
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۰۰
۱
نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار
از آنکه یار کند جلوه بر الولابصار
۲
ترا که دیده نباشد کجا توانی دید
بگاه عرض تجلی جمال چهره یار
۳
اگر چه جمله پرتو فروغ حسن ویست
ولی چو دیده نباشد کجا شود نظار
۴
ترا که دیده نباشد چه حاصل از شاهد
ترا که گوش نباشد چه حاصل از گفتار
۵
ترا که دیده پر غبار بود نتوانی
ضفای چهره او دید با وجود غبار
۶
اگرچه آینه داری برای حسن رخش
غبار شرک که تا پاک کرد از زنگار
۷
اگر نگار تو آینه طلب دارد
روان تو دیده دل را به پیش دل بیدار
۸
جمال حسن ترا صد هزار زیب افزود
از آنکه حسن ترا مغز نیست آینه دار
تصاویر و صوت



نظرات