
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
نیست پنهان حق ز چشم مردمان و حق شناس
گرچه هر ساعت نماید خویش را در هر لباس
۲
هر زمان آید بلبسی یار از خلوت برون
گاه اطلس پوش گشته گاه پوشیده لباس
۳
گر هزاران جامه پوشد قامت او هر زمان
بر نظر هرگز نگردد ملتبس زان البتاس
۴
باده بیرنگ لیکن رنگهای مختلف
میشود ظاهر درو از اختلاف جام و کاس
۵
در هزاران آینه هر لحظه رویش منعکس
میشود نا دیدنش دیدن ز روی انعکاس
۶
از زبان جمله ذرّات عالم مهر او
می کند بر مستی خود هم ستایش هم سپاس
۷
هر یکی از کثرت عالم که میبینی یکیست
پس ازین وحدت بدات وحدت توان کردن قیاس
۸
نور هستی جمله ذرّات عالم تا ابد
میکند از مغربی چون ماه مهر از آفتاس
۹
گر همیخواهی که ره یابی بسوی وحدتش
بگذراز خود یعنی از عقل و دل و جان و حواس
۱۰
چون اساس خانه توحید بر فقر و فناست
جز که بر فقر و فنا نتوان نهادن این اساس
تصاویر و صوت

نظرات