
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۱۲
۱
تویی خلاصهٔ ارکانِ اَنجُم و افلاک
ولی چه سود که خود را نمیکنی ادراک
۲
تو مهر مشرق جانی به غرب جسم نهان
تو درّ گوهر پاکی فتاده در دل خاک
۳
تویی که آینهٔ ذات پاک اللهی
ولی چه فایده هرگز نگردی آینه پاک
۴
غرض تویی ز وجود همه جهان ور نی
لما یکَون فی السکَون کائن لولاک
۵
همه جهان به تو شاد و خرّم و خندان
تو از برای چه دائم نشستهای غمناک
۶
همه جهان به تو مشغول تو ز خود غافل
همه ز غفلت تو خائفند و تو بیباک
۷
نجات تو به تو است و هلاک تو از تو
ولی تو باز ندانی نجات را ز هلاک
۸
تو عین نون بسیطی و موج بحر محیط
چنان مکن که شوی ظلمت خس و خاشاک
۹
اگر چو مغربی آیی ز کاینات آزاد
به یک قدم بتوانی شر از سمک به سماک
تصاویر و صوت



نظرات
عطا
علی مرتضوی