
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۲۵
۱
ز چشم مست ساقی من خرابم
نه آخر بیخود از جام شرابم
۲
از آن ساعت که دیدم جام رویش
چو مویش روز و شب در پیچ و تابم
۳
ندارم هیچ آرامی و خوابی
که چشم او ربود آرام و خوابم
۴
گهی از ناله ام چون چرخ دولاب
که از سرگشتگی چون آسیابم
۵
بجای اشک خون میبارم از چشم
نمان اندر جگر چون هیچ تابم
۶
مرا عشقت چنان گم کرد از من
که من خود را اگر جویم نیابم
۷
مرا عشق تو فانی کرد از من
چو دید از خود بغایت در عذابم
۸
چنان باقی شدم اکنون بعشقت
که بی عشق تو چیزی در نیابم
۹
کنون از مغربی رستم بکلی
که از مشرق برآمد آفتابم
تصاویر و صوت


نظرات