
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۳۱
۱
ما از ازل مقامر و خمار آمدیم
دردی کشان میکده یار آمدیم
۲
خورشید باده بر سر ذرّات ما بتافت
از روی مهر، سرخوش و خمار آمدیم
۳
در خلوت عدم می هستی از جام دوست
کردیم نوش و مست به بازار آمدیم
۴
زنار زلف ساقی باقی چو شد عیان
هر یک کمر ببسته بزنار امدیم
۵
ناگاه حلقه زد سر زلفش ب گِرد ما
ما در میان حلقه گرفتار امدیم
۶
از بهر خاطر دل مختار مصطفی
روزی دو سه که عاقل و هشیار آمدیم
۷
کاری بغیر عشق نداریم در جهان
عشق است کار ما و بدین کار آمدیم
۸
بودیم یکوجود ولیکن که ظهور
بسیار در مظاهر بسیار آمدیم
۹
از یار مغربی سخنی در ازل شنید
ما جمله زان حدیث بگفتار آمدیم
نظرات