
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۳۳
۱
صنما هر نفسی در گذرت میبینم
بر دل و دیده و جان جلوهگرت میبینم
۲
گرچه صدبار کنی جلوه مرا هر نفسی
لیک هر لحظه به جنسی دگرت میبینم
۳
گرچه از منزل خود هیچ برون مینایی
لیک پیوسته ترا در سفرت میبینم
۴
بر سپهر دل و بر چرخ روان تابنده
گاه چون شمس و گهی چون قمرت میبینم
۵
دایم از غایت پیدایی خود پنهانی
گرچه تابندهتر از ماه و خورت میبینم
۶
غایب از دیده نه زانکه به صد کسوت خوب
هرزمانی گذران بر نظرت میبینم
۷
تویی نور بصرم گرچه نهان از نظری
زانکه در دیده چو نور بصرت میبینم
۸
مغربی از ملک و فلکی بالاتر
گرچه دایم به لباس بشرت میبینم
تصاویر و صوت


نظرات