
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۵۹
۱
لب ساقی مرا هم نقل و هم جام است و هم باده
مدامم از لب ساقی بود مجموع آماده
۲
برای عکس رخسارش ولی دارم چو آیینه
که همچون باده و جام است هم صافی و همساده
۳
مرا مستی که از ساقی بود بگذار تا باشد
سر قرابها بسته در میخانه بگشاده
۴
نهان از خویش و بیگانه بروی از دیر و میخانه
لب ساقی می باقی مرا همدم فرستاده
۵
الا ای زاهد عابد من و دیر و تو و مسجد
مرا از نار می زیبد ترا تسبیح و سجاده
۶
ندادی دل بدلداری چه دانی رسم جانبازی
که راه و رسم جانبازی نداند غیر دلداده
۷
بتاب از مشرق جانم الا ای مهر تابانم
مرا بر تخت دل بنشین الا آن شاه شهزاده
۸
توئی چون مردم دیده از آن نامت بود انسان
ولی چون مانده اشکی ز چشم مردم افتاده
۹
ترا در بندگی آزاده چون مغربی باید
که بهر بندگی مردی بباید سخت آزاده
تصاویر و صوت

نظرات