
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۶۸
۱
سبو بشکن که آبی بیسبوئی
زخود بگذر که دریایی نهجویی
۲
سفر کن از من و مائی که مائی
گذر کن از تو و اوئی که اوئی
۳
چرا چون آس گرد خود نگردی
چو آب آشفته سرگردان چو جوئی
۴
پشیمانی بود در هرزه گردی
پشیمانی بود در سو به سوئی
۵
تو باری از خود اندر خود سفر کن
به گرد عالم اندر چند پوئی
۶
ز خود او را طلب هرگز نگردی
اگر چه سالها در جستجویی
۷
گرامی بینی و از خود نپرسی
کرا گم کرده آخر نکوئی
۸
کلاه فقر را برسر نیابی
مگر وقتی که ترک سر بگویی
۹
کجا فقر را بر سر نیابی
مگر وقتی که ترک سر بگوئی
۱۰
کجا برکوی او رفتن توانی
که طفلی در پی چوگان و گویی
۱۱
تو یکرو شو که آیینه چو طومار
سیه رو کرد آخر از دوروئی
۱۲
نصیب ای مغربی از خوان وصلش
نیابی تا که دست از خود نشوئی
تصاویر و صوت

نظرات
محمد