شمس مغربی

شمس مغربی

شمارهٔ ۱۶۹

۱

پیش شیران دعوی شیری مکن چون روبهی

نا خوش است از زشت و لاغر لاف حسن و فربهی

۲

خوش نباشد با اسیری از امیری دم زدن

زشت باشد با گدائی لاف و دعوی شهی

۳

تو سلیمانی ولیکن دیو دارد خاتمت

یوسفی اما عزیز من هنوز اندر چهی

۴

دعوی ناکرده خودرا از خودی خود بخود

خلق را دعوی بخود کردن بود از ابلهی

۵

تو تهی از حق از آنی کز خودی خود پری

پر ز حق آن دم شوی کز خویشتن گردی تهی

۶

ابتدائی نیست ره را پس تو چونی مبتدی

انتهایی نیست حق را پس تو چونی منتهی

۷

ابتدا و انتها بود آن او نه از تو است

بگذری از هر دو یکباره و از خود وارهی

۸

طفل راهی رو طلز کن پیر ره بینی بحق

تا زمام اختیار خود بدست او دهی

۹

روز و شب در نور ارشادش همی رو ره را

تا قدم از ظلمت آباد دل بیرون نهی

۱۰

بعد از آن چون مغربی از راه و رهرو فارغ است

رهرو و ره را بدور انداز اگر مرد رهی

تصاویر و صوت

نظرات