
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۷۵
۱
چو نیست چشم دلت تا جمال او بینی
نگر بصورت خود تا مثال او بینی
۲
اگرچه حمله جهان هست سایه اش لیکن
چو آفتاب برآید زوان او بینی
۳
ز آفتاب رخش گر بسایه خرسندی
نگر به جمله جهان تا ظلال او بینی
۴
خیال بازی او بین که پرده ز خیال
فکنده بر رخ خود تا خیال او بینی
۵
خط است و خال جهان تا بکی بدیده من
جمال او ز ره خط و خال او بینی
۶
بجنب آب زلال حیات اوست سراب
بر ازو بگذر تا زلال او بینی
۷
به تنگنای جسد از چه گشته محبوس
بیا بعرضه دل تا مجال او بینی
۸
چرا ز حال دل خویشتن شوی غافل
بسوی او نظری کن که حال او بینی
۹
ز مغربی نظری کن بدوست نگر
که با دیده کامل کمال او بینی
تصاویر و صوت


نظرات