
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۷۷
۱
تو میخواهی که تا تنها تو باشی
کسی دیگر نباشد تا تو باشی
۲
از آن پنهان کنی هر لحظه مارا
زچشم خلق ناپیدا ت باشی
۳
چو بیما نیستی یک لحظه موجود
نمیشاید که تا بیما تو باشی
۴
اگر دریای مارا غرقه کردی
چو قطره بعد ازین دریا تو باشی
۵
از آن پس گرچه موج آیی به صحرا
حیات جمله صحرا تو باشی
۶
زجزوی گر بکلی باز کردی
چو گل در جمله اجزا تو باشی
۷
دوئی اینجا نمیگنجد برون شو
که یا من باشم اینجا یا تو باشی
۸
منم یکتای بیهمتا تو خواهی
که تا یکتای بیهمتا تو باشی
۹
بسان مغربی خود را رها کن
بما بگذار تا خود را تو باشی
تصاویر و صوت

نظرات