
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۸۰
۱
شهدتُ فیک جمالاً فنيتُ فیه بِذاتي
قتلتَني بِلِحاظٍ و ذاک عینُ حیاتي
۲
ز چشم مست و خرابت مدام مست و خرابم
ولیس نَشوَةَ في الحبِّ من کُؤُوس سُقاتي
۳
چو از جمیع جهات است جلوهگاه تو چشمم
لقد جلوتَ علی عینِ من جمیع جهاتي
۴
و کیف تُشبه حُسناً بک المِلاحُ جمیعاً
ملاح و ملح اُجاجی تويی که عین فراتی
۵
به حُسن و خُلق و شمایل به هیچ خلق نمانی
که بس حمیدهخصالی و بیجمیلصفاتی
۶
نه هجر توست هلاکم؛ ز وصل توست نجاتم
رأيتُ فيه هلاکي وجدتُ فیه نجاتي
۷
به عزم کعبهٔ کویَت؛ برای دیدن رویت
قطعتُ وصلَ ثِقاتي؛ دخلتُ فی الفلواتي
۸
دخلتُ تیه ظلامٍ لأجلِ وصلک حباً
که همچو چشمه حیوان نهفته در ظلماتی
نظرات